پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و کلاهش را روی سرش کشیده بود و استراحت می کرد.
سواری نزدیک شد و از او پرسید: هی پیری! مردم این شهر چه جور آدم هاییند؟
پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
پیرمرد گفت: این جا هم همین طور!
بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد و همین سؤال را پرسید.
پیرمرد باز هم از او پرسید :مردم شهر تو چه جوریند؟
پیرمرد گفت: این جا هم همین طور !!!!
نظرات شما عزیزان:
[ سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:پیر عشق, ] [ 7:57 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[